پارت دویست و پانزده

زمان ارسال : ۸۶ روز پیش

دیروز تا آخر وقت سر پا بودم. ان‌قدر کار داشتم که نفهمیدم کی ساعت ده شد. حتی لباس فردا را هم هلن و آذین به سلیقه‌ی خودشان خریده بودند.‌ تنها دخالتی که در لباسم داشتم، رنگ آبی‌اش بود. خواسته بودم یک کت آبی فیروزه‌ای با شلوار و روسری مشکی بگیرند‌. ابدا از پایبندی‌شان به سلیقه‌ام اطمینان نداشتم اما اینبار متعجبم کرده بودند. هر دو اهل رنگ‌های شاد و پرهیجان بودند؛ دقیقا مثل اخلاقشان. سلیق

1448
464,000 تعداد بازدید
2,182 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نیل

    00

    دیگه خبری از مینو نمیشه توی طول داستان؟

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    از اینجا به بعد دیگه نه...🌺

    ۳ ماه پیش
  • نیل

    21

    از موفقیت آوا خوشحال میشم . از سمیر چه خبر ؟ کاش یکم از زندگی امیرحسین هم نشان میدادین

    ۳ ماه پیش
  • المیرا دهقانی

    ۲۸ ساله 00

    رایانه خوبی بود ممنوم

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    از سمیر یه اخبار کوتاه دیگه خواهیم داشت و تمام. الان دیگه دور دور صدراست.❤️

    ۳ ماه پیش
  • سیتا

    00

    به به موفقعیت خیلی خوبه رویه اون منصور هم کم میشه بیشتر ازاین هن آوا پیشرفت کنه هم منصور هم مینو سمیر مادر سمیر و ریحانه بسوزند

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    موفقیت آدما به تنهایی جواب خیلی از دشمنیاست.❤️🌺

    ۳ ماه پیش
  • Zahra.s

    10

    اتفاقات خوب خوب

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    خووووب🥰

    ۳ ماه پیش
  • یانا

    10

    ای جانم برای آوا❤

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    ❤️❤️❤️

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید